پست 3
پسر عزيزم ديروز بردمت حموم...بابايي خيلي تنبليش ميشد تا تو رو بشوريم...ولي آخر راضي شد
...اين حمامت با حمامهاي ديگت فرق داشت...ايستاده بغل من و زير دوش بودي...البته بابايي دستشو زير آب ميگرفت تا آب با فشار روي سر كوچولوت نريزه ... خيلي مواظب بودم كه از دستم نيفتي آخه وقتي خيسي مثه ماهي ليز ميشي...يه چيز جالب اينكه اول كه با بابايي اومدي داخل حمام منو نشناختي...بعد از روي صدام فهميدي كه مامانتم ولي همچنان متعجب بودي...بغل بابايي ازت عكس هم گرفتم موش اب كشيده ي من...
نفس ماماني ديشب هم همش تو خواب نق ميزدي و شير ميخواستي...بعدم كه بهت شير ميدادم ول كن قضيه نبودي...بازم ميخواستي....نمي دونم شايدم دردي چيزي داشتي... آخرش گذاشتمت توي گهوارت...اونجا آرومتر بودي...خلاصه نزاشتي مامانت راحت بخوابه... حالا سركار چشماش از زور خستگي باز نميشه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی