امير عليامير علي، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امير علي نفس مامان و بابا

پست 19(اولين گوشت خوردن!)

1392/4/15 8:38
نویسنده : مامان
295 بازدید
اشتراک گذاری

پسر گلم تو پست قبلي نوشتم كه دندون در آوردي الهي فداش بشم...به فاصله ي دو روز دومين دندونتم از فك پايين نيش زد...حالا دو تا مرواريد براق داري...نیشخند

ديروز واست سوپ ماهيچه درست كردمو گذاشتم گوشتش حسابي بپزه و له بشه...بدون هيچ نمك و ادويه اي خيلي خوشمزه شده بود...تو هم خيلي با اشتها خوردي هم بعد از ظهر بهت دادم هم شب...مي ترسيدم دل درد بگيري آخه تا حالا خود گوشتو بهت نداده بودم و فقط ابشو با سوپت مي خوردي ولي دل درد نگرفتي...خوشحالم كه بدغذا نيستي اميدوارم هميشه همينطور بموني.ميدوني وقتي گرسنه باشي و شير بخواي و البته اون لحظه خوش اخلاق باشي چكار ميكني؟ (چون اگه بداخلاق باشي گريه ميكني واسه شيرت)....مثه بچه گربه ها صورت مامانو ليس ميزني...جوري كه بقيه فكر ميكنن داري مامانتو ميبوسي...ولي منكه ميدونم كوچولوي من دوباره شير ميخواد...قربوش برمقلب

مامان جون اينا هم ديشب خونمون بودن ...و خاله ها و دايي باهات بازي ميكردن...يكار جديد يادگرفتي و براي اولين بار چند بار انجامش دادي...با دندونات به لثه ي فك بالات فشار مياوردي و صورتتو سرخ ميكردي ...دستاتم مشت...انگار مي خواستي كسي رو بترسوني كه باعث شد كلي بخنديدم با اين اداي جديدت!

راستي اولين خجالتت رو در تاريخ 12تير روز چهارشنبه وقتي دوست مامان اومده بود خونه ي ماماني ديدم...سرتو انداخته بودي پايين و لبخند ملايمي هم روي لبت بودخجالت...كه دل آدم مي خواست اون لحظه فشارت بده شديد.....البته بعد از چند دقيقه خجالتت ريخت و دوستم واست عادي شد...

يه چيز جالب ديگه اينكه خيلي اتفاقي متوجه شديم بيسكوييت رنگارنگ دوست داري...باباجون رفته بود خريد باقيمانده ي پول بهش دو تا بيسكوييت داد...باباجون هم يكي رو خودش باز كرد بخوره و يكي هم به من داد و گفت اميرهم كه بيسكوييت نميخوره...همين كه اين حرف از دهن بابا دراومد بيسكوييت مامانو رو هوا قاپيديشیطان...و ديگه بهم پس ندادي منم جلدشو باز كردم و ديدم بعللههههههه...چه خوشمزه مي خوريش...خوبيه اين بيسكوييت هم اينه كه سفته و راحت كنده نميشه...ديروز همينكه نق نق هات شروع شد و نزاشتي ما ناهارونو بخوريم...بابايي سريع پريد دم مغازه و واست كلي رنگارنگ خريد...

آپلود عکس

پسر گلم خيلي دوست دارم و واقعا لذت ميبرم از اينكه ميبينم كارهاي جديد ياد ميگيري...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

بابای یسری جان
15 تیر 92 15:25
باز هم سر زده بیایید ، کمی آشفتگی بد نیست ، آن وقت ، تکاندن شانه های پر غبار، و مرتب کردن ِموهای پریشان ، بهانه ای می شود برای زندگی ام . شرکت دخترم در جشنواره تابستانه نی نی وبلاگ بهانه ای است برای آشنایی بیشتر با شما و پذیرایی از قدوم سبزتان در وبلاگ یسری دختر خوش قدم.
مامان محمدامين
17 تیر 92 10:14
سلام محمدامين تازه وارده بهش سربزني خوشحال ميشه نظرتون راجع به تبادل لينك چيه؟