پست 28
خدايا شكرت كه لذت مادر شدن را نصيبم كردي... هر روزي كه ميگذره اميرعلي جونم داري شيرين تر ميشي...هر روز يك كار جديد ياد ميگيري...ياد گرفتي بخزي هم عقب ميري هم جلو (اولين بار 4مرداد)...وقتي به شكمي دستاتو صاف ميكني (كه بهت ميگم شاسي بلند!)...پاهاتو از عقب مياري جلو و به طرف چيزي كه ميخواي شيرجه ميزني...
گفتم كه زبونت باز شده هر روز يك كلمه ي جديدو تكرار ميكني طوطي مامان...اولين اسمي كه گفتي محمد بود...با گريه محمدو(دايي جونو) صدا ميزدي كه بياد بغلت كنه در تاريخ 3 مرداد...ديروز هم نق ميزدي منم كار داشتم فقط صدات ميزدم امييييير(4 مرداد)...تا گريه نكني...لا به لاي گريه هات امير امير ميگفتي...فدات بشم الهي...جيگر خوردنيه مامان
پسرم از شانس شما شير خشك مي خواد ناياب بشه...تو هم كه صبحا شيرخشك ميخوري وقتي من نيستم...ما هم واست يه كارتن شيرخشك خريديم...داروخانه هاي اينجا فقط دونه اي ميدن ماهم از طريق يه واسطه از بيرجند واست سفارش داديم...
اينم عكسهات...