امير عليامير علي، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

امير علي نفس مامان و بابا

پست 54 (تولد)

پسرم جشن تولدتو در تاريخ 29 دي گرفتيم...روز ولادت حضرت پيامبر و امام صادق روز قبلش رفتيم و كيكتو از شيريني طوس سفارش داديم...واي چقدر خيابونا شلوغ بود چون ما مهمونامون كم بود (فقط ماماني اينا) كيك كوچيك انتخاب كرديم ولي همينم زياد به دلم ننشست...كلا كيكهايي كه تو البومش بود زياد جالب نبودن...اين كيكت:  يكمي خونه رو تزئين كردم ...بگذريم كه موقع باد كردن بادكنكها همش ميگفتي منه منه يعني بده به من...و چند تا تركوندي... بعدش بادكنكها رو بهت داديم و تازه ريسه ي اسمت هم چون خوب نچسبوندم كنده شد! اميرعلي و بازي بادكنكها به قول خودش بوپ! اين لباس خوشگلها رو پيش پيش براي عيدت خريدم... عكست با بابايي شما و باب...
9 بهمن 1392

پست 53 (تفلد...تفلد...تفلدت مبالك!)

وايييييييييييييييييييييي جيگره مامان... امروز روز تولدته و يك ساله شدي....هورااااااااااااااااااااااااااا شعر تولد تقديم به عزيزترينم: اشك شاديه شمعو نگاه كن... كه واست ميچكه چيكه چيكه... كام همه رو بيا شيرين كن... بيا كيكو ببر تيكه تيكه... همه جمع شده اند دوره تو امشب... گل بوسه ميدن كه بچيني... در جشن تولدت عزيزم... همه انگشترن تو نگيني... نگاه كن هديه هارو... نگا بادكنكها رو... همه رنگين و رنگين... عجب شب قشنگي... تولد تولد تولدت مبارك مبارك مبارك تولدت مبارك بيا شمعارو فوت كن تا صد سال زنده باشي بيا شمعا رو فوت كن تا صد سال زنده باشي تبريك تولد در صفحه ي متولدين امروز ني ني وبلا...
30 دی 1392

پست 52 (خريداي پسركم)

ديروز رفتيم خريد...قصد داشتم يه چيزايي براي خودم بخرم كه دست خالي برگشتم ...ولي انگار شانس پسركم بيشتر از منه! هر وقت ميريم بازار خوش به حالت ميشه پسرم ...چون من عاشق خريد كردن براي شمام...اول از همه اين كيف انگري برد رو واست خريديم ... كي بشه واسه كلاس اولت كيف بخرم...صبح كيفتو پشتت انداختم يه جيگري شده بودي كه نگو بعدم رفتيم سراغ اسباب بازي فروشي ها...اونجا چشمات مثه رادار ميگشت و به همه ي اسباب بازي ها دوست داشتي دست بزني بابا ميگه هنوز پسرمون كوچيكه بزار بزرگ بشه اونوقت اگه جرات داري باهاش بيا اسباب بازي فروشي... اين اسباب بازي رو واست خريديم خيلي خيلي خوشت اومد و باهاش حسابي سرگرم ميشي...موزيك و صداي حيوانات داره و اينجوري صداي...
25 آذر 1392

پست 51

پسر نازم خوبي ماماني؟ امروز بايد يكمي از كارات بگم...خيلي كارهاي جديد ياد گرفتي...انگاري ديگه داري بزرگ ميشي موش كوچولوي مامان...پارسال اين روزا هنوز تو دلم بودي چه روزايي بود...شكمم قلنبه زده بود بيرون و همه كاري جز خوردن و خوابيدن برام سخت شده بود! جديدا به ميوه خوردن علاقه خاصي پيدا كردي عاشق موز و پرتقالي منم روزي چند بار بهت ميوه ميدم...در حين ميوه خوردن دوست داري يكي رو با دستات له كني و يكي رو بخوري!!!همه جا رو هم كثيف ميكني...از جمله فرش لباساي من و لباساي خودت و سر و صورت... اين عكساتو ببين داري با موز بازي ميكني... اگرم از دستت بگيرم اين شكلي ميشي... با پرتقال هم توپ بازي ميكني و همش ميگي گللللللللللل... اگ...
11 آذر 1392

پست 50 (اميرعلي خوشگل مي شود)

پسرم بخاطر اينكه موهاي پشت سرت بلند شده بود و چون خيلي نازكن وقتي نامرتب ميشد مثه پرز معلوم ميشد به فكرم رسيد كه خودم موهاتو كوتاه كنم ....به ريش تراش شونه ي مخصوص وصل كردم و موهاي پشت سرتو يك دست كوتاه كردم ...خيلي خوشم اومد وقتي ديدم اصلا تكون نمي خوري و سرتو پايين گرفته بودي كه راحت كوتاه كنم موهاي خوشگلتو موهاي بغل گوشت و پايين موهات هم از جلو و هم از پشت رو هم با قيچي كوتاه كردم ...اينقدر خوشگل و مرتب شدي كه حد نداشت   توي اين عكس هم ماماني با موبايلش شما رو سرگرم كرده كه نزاري بري چون آخراش ديگه حوصلت سر رفته بود!مامان قيچي به دستت هم ببين ...
11 آذر 1392

پست 49

پسر گلم امسال هيچي از محرم نفهميدم...بخاطر اينكه مشغول مراسم عزاداري بابابزرگت بوديم كه بعد از اون تصادفي كه بابا كرد بيمارستان بستري بود و بعد از چند روز به رحمت خدا رفت پيش مامان بزرگت ...روز تاسوعا مراسم تشييع جنازشون برگذار شد...روز سوم محرم هم تشييع جنازه مامان بزرگت بود... خيلي حيف شد كه از دست داديمشون و از محبتشون بي نصيب مونديم شهر پدريت كه رفته بوديم شما روز سوم مراسم بابابزرگت يعني روز 24 ابان يهويي مريض شدي و از شب تا صبح بالا اوردي روز بعدش هم تب داشتي و بي حال بودي...كم كم اسهالت هم شروع شد! منم بخاطر شما مجبور شدم سريع برگشتم شهر خودمون و بردمت پيش دكتر خودت... و داروهاتو دارم مرتب ميدم...خيلي بده كه همش مقاومت ميكني كه ...
29 آبان 1392

پست 47 (اولين سرماخوردگي!)

پسركم چند روزي هست كه بدجور سرماخوردي اونم براي اولين بار تو عمرت... آبريزش بيني تب و جديدا سرفه هاي خلط دار ميكني...دكتر هم بردمت بهت دارو داد و گفت سرما خوردگي ساده است... از وقتي هم كه از خونه ي مامان بزرگ پدريت اومدي هم اسهال گرفتي تقريبا روزي 8بار! شايد آب به آب شدي ...چون اسهالت ويروسي نيست ولي چرا خوب نميشي؟ الان 2 هفته است... پاهاتم بخاطر اين موضوع بدجور سوخته همش هم پماد ميزنم برات تا يكم خوب ميشه باز قرمز ميشه... منم از ديروزه كه مريضم ...سرماخوردگيتو به منم منتقل كردي حالا چجوري از يه مريض ديگه نگهداري كنم! تو هم نق نق ميكني... خواب نميشي ... منم گلو درد و بدن درد دارم دوست دارم استراحت كنم ولي آخه مگه ميخوابي كه منم يكم اس...
7 آبان 1392