امير عليامير علي، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

امير علي نفس مامان و بابا

پست 58 (روزهای برفی و سر یک ساله ی من )

همین طور که می دونی خیلی دیر به دیر شهر ه ما برف می باره!  ولی امسال که شما یک ساله بودی برف سنگینی بارید...امسال بیشتره شهرهای ایران برف بارید  چه ساله پر برکتی... منم با اینکه هوا سرد بود و می ترسیدم سرما هم بخوری رفتیم با بابا توی برفها و از شما عکس چندتا عکس گرفتیم... دوستت دارم نازدونه ی برفی ه من   ...
19 بهمن 1392

پست 57 (از ديوار راست بالا رفتي!)

نگفتم كه هر روز يه كار جديد ازت سر ميزنه؟!فضولي امروزتو ببين! از روي مبل راحت ميري بالا و اگه طاقچه يكم عريضتر ميبود لابد از روي اونم بالا ميرفتي شيطون! نميترسي بيفتي؟ البته يكم خيالم راحتتر شده چون ياد گرفتي چطوري از روي مبل و تك پله بياي پايين... اميرعلي در حال اكتشاف جديد! البته ببخش كه كيفيت عكسا پايينه ... چون از روي فيلم عكس گرفتم... بعدم كه حوصلت سر رفت برگشتي و دنبال من ميگردي كه بيام نجاتت بدم! ازت ميپرسم چرا رفتي بالا اينجوري خودتو به كوچه علي چپ ميزني! بعدشم با خنده ميخواي يه جوري قضيه رو حل و فصل كني... حالا دوست داري مراحله خنديدنت رو ببيني؟ اينم چند تا عكس دي...
14 بهمن 1392

پست 56 (پيشي ه مامان)

پسره گلم هر روز يه كاره بامزه ي جديد از شما سر ميزنه كه واقعا نميشه از بعضي از كارات عكس گرفت ولي تا جايي كه توانم باشه سعي ميكنم خاطرات بيشتري رو برات اينجا جمع كنم... اينجا سخت مشغولي و نخ هاي كاموا رو دوره خودت پيچيدي عزيز دلم... مگه ميشه با چيزي بازي كني و مزه اشو نچشيده باشي؟ خوشمزه بود ماماني؟ اينجا هم خاله صدات كرده تا ازت عكس بگيره... يه چيزه بد اينكه گردنت يه كوچولو زخمي شد به خاطر اينكه نخو كشيده بودي! يه كاره بانمكي كه بعضي وقتا اگه شرايطش فراهم باشه و چشم ديگران رو دور ببيني انجام ميدي اينه كه بقيه ي شيشه شيرت رو ميريزي رو زمين و دورو بر...بعضي وقتام به ما تعارف ميكني...چقدرم دوست داري كسي از دستت چيزي بخ...
14 بهمن 1392

پست 55 پسرك شيرين زبون

پسر گلم به سلامتي يك سال از به دنيا اومدنت گذشت و تو شدي پسر يه ساله ي من! امروز ميخوام از زبونه شيرينت بگم ...درسته راه نميري ولي خيلي زود به حرف اومدي اگه چيزي رو بخواي اينقدر ناز ميگي : بده (د با تشديد) اگه وسيله آشنا باشه يا ماله خودت باشه ميگي : ما منه (مال منه) اگه كار بد بكني بهت ميگيم بده و خودت هم گاهي اين كلمه رو بكار ميبري: بده اگه شير بخواي ميگي: جي جي كلمات زياد ميگي ولي حضور ذهن ندارم: نه...بابا...مامان...توپ...گل... به عكس ميگي: عبس من برات به ماشين ميگم: هان هان به گربه ميگي: پيسي ميگيم جوجو كو؟ به اسمون نگاه ميكني ميگيم اميرعلي كو؟ سريع ميري پشت پرده قائم ميشي و با لبخند ميگي : دالي به چيزي كه داغه م...
12 بهمن 1392

پست 48 (ماه محرم)

دوباره ماه محرم آمد... پسرم ماماني پارسال كه شما هنوز به دنيا نيومده بودي نيت كرد كه امسال ببردت همايش شيرخوارگان حسيني... حتي واست لباس هم خريد...ولي به خاطر تصادفي كه بابا كرد و مادربزرگ مهربونت به رحمت خدا رفت مشغول مراسم عزاداري شديم و قسمت نشد توي همايش شيرخوارگان حسيني شركت كنيم...ولي عكستو با لباس علي اصغر برات ميزارم... مادر بزرگت خيلي شما رو دوست داشت... و موقع زايمان من از يك هفته قبل اومده بود خونمون و تا 11 روزگي شما پيشمون بود...خيلي كمكمون كرد...ايشالا كه توي اون دنيا جايگاهش بهشت باشه...اين عكسو براي يادگاري برات ميزارم...اينجا فقط چند روز از به دنيا اومدنت ميگذره... اين عكسو با لباس علي اصغر از شما گرفتم: ...
9 بهمن 1392

پست 54 (تولد)

پسرم جشن تولدتو در تاريخ 29 دي گرفتيم...روز ولادت حضرت پيامبر و امام صادق روز قبلش رفتيم و كيكتو از شيريني طوس سفارش داديم...واي چقدر خيابونا شلوغ بود چون ما مهمونامون كم بود (فقط ماماني اينا) كيك كوچيك انتخاب كرديم ولي همينم زياد به دلم ننشست...كلا كيكهايي كه تو البومش بود زياد جالب نبودن...اين كيكت:  يكمي خونه رو تزئين كردم ...بگذريم كه موقع باد كردن بادكنكها همش ميگفتي منه منه يعني بده به من...و چند تا تركوندي... بعدش بادكنكها رو بهت داديم و تازه ريسه ي اسمت هم چون خوب نچسبوندم كنده شد! اميرعلي و بازي بادكنكها به قول خودش بوپ! اين لباس خوشگلها رو پيش پيش براي عيدت خريدم... عكست با بابايي شما و باب...
9 بهمن 1392

پست 53 (تفلد...تفلد...تفلدت مبالك!)

وايييييييييييييييييييييي جيگره مامان... امروز روز تولدته و يك ساله شدي....هورااااااااااااااااااااااااااا شعر تولد تقديم به عزيزترينم: اشك شاديه شمعو نگاه كن... كه واست ميچكه چيكه چيكه... كام همه رو بيا شيرين كن... بيا كيكو ببر تيكه تيكه... همه جمع شده اند دوره تو امشب... گل بوسه ميدن كه بچيني... در جشن تولدت عزيزم... همه انگشترن تو نگيني... نگاه كن هديه هارو... نگا بادكنكها رو... همه رنگين و رنگين... عجب شب قشنگي... تولد تولد تولدت مبارك مبارك مبارك تولدت مبارك بيا شمعارو فوت كن تا صد سال زنده باشي بيا شمعا رو فوت كن تا صد سال زنده باشي تبريك تولد در صفحه ي متولدين امروز ني ني وبلا...
30 دی 1392

پست 52 (خريداي پسركم)

ديروز رفتيم خريد...قصد داشتم يه چيزايي براي خودم بخرم كه دست خالي برگشتم ...ولي انگار شانس پسركم بيشتر از منه! هر وقت ميريم بازار خوش به حالت ميشه پسرم ...چون من عاشق خريد كردن براي شمام...اول از همه اين كيف انگري برد رو واست خريديم ... كي بشه واسه كلاس اولت كيف بخرم...صبح كيفتو پشتت انداختم يه جيگري شده بودي كه نگو بعدم رفتيم سراغ اسباب بازي فروشي ها...اونجا چشمات مثه رادار ميگشت و به همه ي اسباب بازي ها دوست داشتي دست بزني بابا ميگه هنوز پسرمون كوچيكه بزار بزرگ بشه اونوقت اگه جرات داري باهاش بيا اسباب بازي فروشي... اين اسباب بازي رو واست خريديم خيلي خيلي خوشت اومد و باهاش حسابي سرگرم ميشي...موزيك و صداي حيوانات داره و اينجوري صداي...
25 آذر 1392

پست 51

پسر نازم خوبي ماماني؟ امروز بايد يكمي از كارات بگم...خيلي كارهاي جديد ياد گرفتي...انگاري ديگه داري بزرگ ميشي موش كوچولوي مامان...پارسال اين روزا هنوز تو دلم بودي چه روزايي بود...شكمم قلنبه زده بود بيرون و همه كاري جز خوردن و خوابيدن برام سخت شده بود! جديدا به ميوه خوردن علاقه خاصي پيدا كردي عاشق موز و پرتقالي منم روزي چند بار بهت ميوه ميدم...در حين ميوه خوردن دوست داري يكي رو با دستات له كني و يكي رو بخوري!!!همه جا رو هم كثيف ميكني...از جمله فرش لباساي من و لباساي خودت و سر و صورت... اين عكساتو ببين داري با موز بازي ميكني... اگرم از دستت بگيرم اين شكلي ميشي... با پرتقال هم توپ بازي ميكني و همش ميگي گللللللللللل... اگ...
11 آذر 1392

پست 50 (اميرعلي خوشگل مي شود)

پسرم بخاطر اينكه موهاي پشت سرت بلند شده بود و چون خيلي نازكن وقتي نامرتب ميشد مثه پرز معلوم ميشد به فكرم رسيد كه خودم موهاتو كوتاه كنم ....به ريش تراش شونه ي مخصوص وصل كردم و موهاي پشت سرتو يك دست كوتاه كردم ...خيلي خوشم اومد وقتي ديدم اصلا تكون نمي خوري و سرتو پايين گرفته بودي كه راحت كوتاه كنم موهاي خوشگلتو موهاي بغل گوشت و پايين موهات هم از جلو و هم از پشت رو هم با قيچي كوتاه كردم ...اينقدر خوشگل و مرتب شدي كه حد نداشت   توي اين عكس هم ماماني با موبايلش شما رو سرگرم كرده كه نزاري بري چون آخراش ديگه حوصلت سر رفته بود!مامان قيچي به دستت هم ببين ...
11 آذر 1392