امير عليامير علي، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

امير علي نفس مامان و بابا

پست 79

اینم یه سری عکس از نمک مادر این عکس آتلیه ای که روز 2 شهریور 94 ازت گرفتم....ببین چقدر خوشگلی... اصلا نمی خندیدی موقع عکس گرفتن....بهت میگفتیم بخند میگفتی باشه ولی نمی خندیدی.... اینم تنها عکس خندانت بود که برای چاپ انتخاب کردم. پارک خیابون فرهنگ... این تی شرت شلوارک عکس بالا و شومیز و کلاه عکس پایین رو برات تازه گرفتم... عاشق لباس خریدنم برات از وقتی خاله تبلت گرفت به بازی های آندروید معتاد شدی و مدام میخواستی با گوشی هر کسی بازی کنی و این خیلی منو ناراحت میکرد....تصمیم گرفتم ترکت بدم و تا حد زیادی هم موفق شدم... به مامانا و خاله گفتم صبحا تبلت رو از چشمت دور کنن و اگر سراغ گرفتی بگن شکسته.....
15 شهريور 1394

پست 78

سلام پسر گلم .بلخره موفق شدم وبلاگتو به روز کنم.اگر بدونی چقدر این مدت تو اداره سرم شلوغ بود،سرت سوت میکشه بعد از اینکه همکارم منتقل شد من شدم مسئول صدور چک و حجم انبوهی از کار ریخت سرم و فرصت نمیکردم به وبلاگت برسم ولی دوباره شروع میکنم ...این قول رو اول به خودم....بعدم به تو پسر گلم میدم عزیزترینم باید برات بگم که خیلی خیلی باهوشی....باادبی...روان حرف میزنی و تقریبا بدون غلط...وقتی که میتونی برای اولین بار بعد از شنیدن قسطنطنیه اونو بدون اشتباه تکرار کنی ، خودت دیگه بدون کجای کاری سرگرمی هات خوراکی خریدن با بابایی و بابا فرهاده! خرید اسباب بازی و توپ و بادکنکه! دیدن عموهای فیتیله ایه که یبارم آمدن زاهدان و رفتی برنامشونو دیدی.......
29 تير 1394

پست 74 (22 ماهگیت مبارک)

سلام عزیز دلم....امیدم... امروز 22 ماه از بودنت پیش ما میگذره ....و غنچه ی کوچولوی من روز به روز داره بزرگ و بزرگ تر میشه... امیرعلی جان چی بگم که خیلی دوستت دارم ....وقتی به این فکر میکنم که این روزا دیگه برنمی گرده بغض گلومو میگیره ....امیدوارم تا به امروز برات مادر خوبی بوده باشم....درسته بعضی وقتا جدی بودم....بعضی وقتا دعوات کردم....ولی در مقایسه با محبت و مهربونی و عشقم به تو آمارش خیلی خیلی کم بوده ....تو خیلی پسر بامحبتی هستی....تقریبا هر روز هوس میکنی من وببوسی و در مقابل منم بوسه بارانت میکنم ....اصلا کیف میکنم از با تو بودن....امیرعلی مامان الهی من فدات بشم....جدیدا خیلی دوست داری من ازت سوال بپرسم و تو به سبک بچه مهدکودکی ها بگی ب...
26 آبان 1393

پست 73 (مسافرت قسمت اول)

پسر گلم اول از همه تبریک میگم 2 روز قبل ماهگرد  ماهگی تولدت بود.....   مسافرت ما روز جمعه 4 مهر شروع شد...مشهد 3 شب ...گرگان 1 شب... بابلسر 1 شب...تهران 2 شب...توی مسیر برگشت هم استان یزد 1 شب خوابیدیم.... اولش فکر میکردم شاید توی مسیر اذیت بشی و طاقتت نیاد... می خواستم صندلی ماشین برات بخرم که بابا پشیمونم کرد و گفت امیرعلی نمیشینه توش ...خلاصه صندلی عقب ماشین برات رختخواب پهن کردیم و پایین صندلی عقب رو با رختخواب پر کردیم تا راحت بتونی بخوابی ولی توی ماشین غلت نمیزدی برعکس خونه خیلی پسر خوش سفری بودی و چون کلا ددری هستی کیف میکردی که همش بیرونی ...راست میگن که بسیار سفر باید تا ...
29 مهر 1393

پست 72

سلام امیرعلی عشق مامان... پسرم شما خیلی به کارهای خونه علاقه داری و منم بعضی وقتها میزارم بهم کمک کنی ...مثلا وقتی میخوام گردگیری کنم به شما هم یه دستمال میدم تا مشغول بشی...یا وقتی میخوام فرش یا مبلها رو شامپو فرش بکشم یه ابر هم دست شما میدم و خیلی دوست داری این کمک کردن رو...عاشق جارو برقی هم هستی و اگه بزارم خونه ها رو جارو میکشی وقتی سالاد درست میکنم نمک و فلفل و ابلیمو رو شما اضافه میکنی!وقتی میخوام شیرموز درست کنم شما موزها رو پوست میکنی...البته کارهای دیگه ای هم میکنی: مثلا اگه دور خونه آشغال ببینی میندازی توی ظرفشویی یا سطل آشغال...اگه کفشتو برداری از تو جاکفشی سعی میکنی درشو ببندی...توی این عکس هم معلومه دیگه... دستکش های منو دست...
17 شهريور 1393

پست 71 (آرد بازی!)

سلام گلی این روزا همش گلی صدات میکنم ...خوبی گلی؟؟؟ امروز میخوام از آردبازیت بگم...رفته بودی سراغ قوطی شیرخشکت و گیر داده بودی که بازش کن و همش میگفتی جی جی ...جی جی منم سریع کارمو انجام دادم و اومدم برات شیرخشک درست کردم (البته همونطور که می دونی شما شیر خودمو می خوری و شیرخشک برای وقتایی هست که من نیستم مثلا صبحا که از 7 تا 9 پیش بابافرهاد هستی و یا خونه ی مامانی که از 9 تا 1 اونجایی..)و اصرار کردی که پیمانه رو بدم دستت و درب قوطی رو نبندم...منم از اونجایی که دوست دارم همه چیزو تجربه کنی و یادبگیری یه قوطی خالی شیرخشک آوردم برات با آرد پر کردم ... یه پارچه هم زیر پاهات پهن کردم...شما هم خوشحال از انجام یه کار جدید ...تمام سر تا پاتو آردی ...
22 مرداد 1393